پرنده ...

پرنده لب تنگ ماهي نشسته بود و به ماهي نگاه ميکرد و ميگفت :
سقف قفست شکسته ، چرا پرواز نميکني ؟؟

آسمون به دريا گفت : اين بالا خيلي خوبه ميشه همه جا رو ديد, دريا گفت: اين پايين از اون بالا خيلي بهتره چون فقط تو رو ميشه ديد
وقتي زندگي رو از يخ ساختي ? براي آب شدنش گريه نکن . . .

شمع بزم محفل شاهان شدن ذوقي ندارد  اي   خوشا شمعي که روشن ميکند ويرانه اي را

اون کسی دم می زد از رفاقت             اگه بمیرم نمیاد عیادت

جدایی هر غمش هزارتا بخش      دل می سوزونه مثل آذرخشه





گزارش تخلف
بعدی